loading...

نوشته های من :)))

پسرک وبلاگ نویس :)

بازدید : 1249
سه شنبه 19 اسفند 1398 زمان : 1:37

اولین روز ماه آوریل (12 یا 13 فروردین)، همه‌ساله در بسیاری از کشورهای جهان با گفتن دروغ‌هایی به شوخی، جشن گرفته می‌شود. این روز بخصوص به «روز دروغ آوریل» معروف است. در این روز، میلیون‌ها نفر در سراسر جهان با گفتن دروغ‌هایی جالب یکدیگر را سرِ‌کار گذاشته و لحظاتی شاد در کنار خانواده، همکاران و همکلاسی‌هایشان سپری می‌کنند.رسانه‌های دیداری و شنیداری و همچنین مطبوعات نیز تلاش می‌کنند با انتشار اخبار تقلبی جالب سهمی‌در شوخی‌های «روز دروغ آوریل» داشته باشند. افرادی که شوخی‌های دروغین این روز را باور کنند، «احمق آوریل» (April Fool) لقب می‌گیرند. دروغ‌گویی در این روز از صبح تا ظهر ادامه پیدا می‌کند و شخصی که پس از این زمان دروغی بگوید نیز احمق آوریل نامیده می‌شود. روز دروغ آوریل از قرن نوزدهم به بعد دیگر جزء تعطیلات ملی کشورهای غربی محسوب نمی‌شود. با این وجود، مردم این کشورها هر ساله، به طور پرشوری مراسم این روز را برگزار می‌کنند.

من نوشت های شبانه...
بازدید : 756
شنبه 16 اسفند 1398 زمان : 9:06

ﻃﺮﻑ ﺩﺧتر ﻫﻤﺴﺎﯾﻤﻮﻥ ﺑﻮﺩ،ﺧﯿﻠﯽ ﮐﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯿﻮﻣﺪ ﻭﺍﺳﻪﻫﻤﯿﻦ ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﯾﻪ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮ ﺑﺎﻟﮑﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﻮ ﺣﯿﺎﻁﺧﻮﻧﺸﻮﻥ ﺩﯾﺪﻣﺶ،ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺯﯾﺮ ﻭ ﺑﺎ ﺣﯿﺎ ﺑﻮﺩﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﻮﻣﺪ ﺗﻮ ﺑﺎﻟﮑﻨﺸﻮﻥ ﺩﺭﺱ ﺑﺨﻮﻧﻪ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺗﯽ ﮐﻪ ﻣﻨﻮ ﻧﺒﯿﻨﻪﻭﺍﺳﺶ ﮔﻞ ﻣﯿﻨﺪﺍﺧﺘﻢ
ﺩﯾﮕﻪ ﭘﺎﮎ ﻋﺎﺷﻘﺶ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ،ﻋﺎﺷﻖ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﺩﺭﺳﺖﭼﻬﺮﺷﻮ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ !
ﺁﺧﻪ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺑﻠﻨﺪﯼ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺻﻮﺭﺗﺸﻮ ﭘﻮﺷﻮﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻣﻮﻫﺎﺵ : ...
ﻓﮑﺮ ﻭ ﺫﮐﺮﻡ،ﺩﺭﺱ ﻭ ﻣﺸﻘﻢ،ﮐﺎﺭ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﻭﻥ ...
ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺑﺎﻟﮑﻦ ﻧﮕﺎﻫﺶمیﮑﺮﺩﻡ ﺳﺮﺷﻮ ﺁﻭﺭﺩ
ﺑﺎﻻ ﻭ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﮐﻠﻔﺘﯽ ﮔﻔﺖ :
اسکلﻣﻦ ﭘﺴﺮﻡ،ﺍﻧﻘﺪ ﮔﻞ ﻧﻨﺪﺍﺯ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﯼ ﻣﺎ ... |:

فشار روانی یا استرس و بهبودی
بازدید : 991
شنبه 16 اسفند 1398 زمان : 9:06

قاضی حکم رو اعلام کرد: اعدام !!!!
حضار اعتراض میکردن! اما دخترک که سرتا پا پر از ترس و لرز شده بود نمیتونست حرفی بزنه و حتی صدای دیگرانم نمیشنید!دخترک رو دستبند به دست بردن! داشت گریه میکرد! نمیخواست که شوهرشو بکشه اما ...هر شب کابوس میدید تا اینکه ...مسئول بند: بیا بیرون کتی! وقتشه!
ترسی که وجود دخترک رو گرفته بود پاهاشو قفل کرده بود!جائی رو نمیدید! افکارش پر بود از صداهای مختلف!چشماشو باز کرد. دید که روی سکو ایستاده.قاضی: حرفی نداری اما دخترک حرفی نداشت اما بغضش داشت میترکید.کلاه سیاهی روی سرش کشیدن تا جائی رو نبینه! مسئول طناب رو انداخت دور گردنش!دیگه همه چی تموم شده بود براش! امیدی نداشت! تو دلش از خدا کمک خواست که یک لحظه زیر پاش خالی شد!!!!!
دادستان: بیارینش پائین!جنازه دخترک رو آوردن پائین.دکتر در حال بررسی بود که با صدای بلند گفت : آقای دادستان! اینکه زنده س!!!!!!!!گروهی مسئول رسیدگی شدن!دخترک بیهوش افتاده بود!پس از تحقیقات مشخص شدکه طناب رو اشتباهی به کلیپس دخترک بسته بودن!بعععله !! و بدین گونه بود که یک کلیپس جان یک کلیپس(!)رو از مرگ نجات داد ... کلیپس‌های محترم : قدر خودتون و کلیپس‌هاتونو بدونین

فشار روانی یا استرس و بهبودی
بازدید : 943
چهارشنبه 13 اسفند 1398 زمان : 18:40

رییس یک کارخانه بزرگ، معاون خود را احضار کرده، به او می‌گوید: روز دوشنبه، حدود ساعت هفت عصر، ستاره دنباله دار‌هالی دیده خواهد شد. نظر به این که چنین پدیده‌‌‌ای هر هفتاد و هشت سال یک بار تکرار می‌شود، به همه کارگران ابلاغ کنید که قبل از ساعت هفت، با به سر داشتن کلاه ایمنی، در حیاط کارخانه حضور یابند تا توضیحات لازم داده شود. در صورت بارندگی، مشاهده‌هالی با چشم عریان (غیر مسلح) ممکن نیست و به همین خاطر کارگران را به سالن نهارخوری هدایت کنید تا از طریق نمایش فیلم با این پدیده شگفت آشنا شوند.

دیگه از دست خودم اینجوریم 🙄
بازدید : 3000
شنبه 9 اسفند 1398 زمان : 17:38

سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس می‌رفتند. در ایستگاه قطار سه آمریکایی هر کدام یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی‌ها سه نفرشان یک بلیط خریده اند. یکی از آمریکایی‌ها گفت: چطور است که شما سه نفری با یک بلیط مسافرت می‌کنید؟ یکی از ایرانی‌ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهیم. همه سوار قطار شدند.
آمریکایی‌ها روی صندلی‌های تعیین شده نشستند، اما ایرانی‌ها سه نفری رفتند توی یک توالت و در را روی خودشان قفل کردند. بعد، مامور کنترل قطار آمد و بلیط‌ها را کنترل کرد. بعد، در توالت را زد و گفت: بلیط، لطفا! بعد، در توالت باز شد و از لای در یک بلیط آمد بیرون، مامور قطار آن بلیط را نگاه کرد و به راهش ادامه داد. آمریکایی‌ها که این را دیدند، به این نتیجه رسیدند که چقدر ابتکار هوشمندانه‌‌‌ای بوده است.
بعد از کنفرانس آمریکایی‌ها تصمیم گرفتند در بازگشت همان کار ایرانی‌ها را انجام دهند تا از این طریق مقداری پول هم برای خودشان پس انداز کنند. وقتی به ایستگاه رسیدند، سه نفر آمریکایی یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که آن سه ایرانی هیچ بلیطی نخریدند.
یکی از آمریکایی‌ها پرسید: چطور می‌خواهید بدون بلیط سفر کنید؟ یکی از ایرانی‌ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهم. سه آمریکایی و سه ایرانی سوار قطار شدند، سه آمریکایی رفتند توی یک توالت و سه ایرانی هم رفتند توی توالت بغلی آمریکایی‌ها و قطار حرکت کرد. چند لحظه بعد از حرکت قطار یکی از ایرانی‌ها از توالت بیرون آمد و رفت جلوی توالت آمریکایی‌ها و گفت: بلیط، لطفا!

فصل دوازدهم: روستای گریک وود
بازدید : 560
شنبه 9 اسفند 1398 زمان : 17:38

سه تا رفیق با هم میرن رستوران ولی بدون یه قرون پول . هر کدومشون یه جایی میشینن و یه دل سیر غذا میخورن و

ایرانی ها باهوش ترن
بازدید : 978
شنبه 9 اسفند 1398 زمان : 17:38

یک روز یک زن و مرد ماشینشون با هم تصادف ناجوری می‌کنه. بطوریکه ماشین هردوشون بشدت آسیب میبینه. ولی هردوشون بطرز معجزه آسایی جون سالم بدر می‌برن.

ایرانی ها باهوش ترن
بازدید : 1043
پنجشنبه 7 اسفند 1398 زمان : 6:07

روزی مرد خسیسی که تمام عمرش را صرف مال اندوزی کرده بود و پول وداریی زیادی جمع کرده بود، قبل از مرگ به زنش گفت: من می‌خواهم تمامی‌اموالم رابه آن دنیا ببرم .او از زنش قول گرفت که تمامی‌پول‌هایش را به همراهش در تابوت دفن کند.

آموزش طراحی سایت با المنتور
بازدید : 1023
پنجشنبه 7 اسفند 1398 زمان : 6:07

سه تا رفیق با هم میرن رستوران ولی بدون یه قرون پول . هر کدومشون یه جایی میشینن و یه دل سیر غذا میخورن و

آموزش طراحی سایت با المنتور

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 16
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 4
  • بازدید کننده امروز : 4
  • باردید دیروز : 25
  • بازدید کننده دیروز : 6
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 32
  • بازدید ماه : 216
  • بازدید سال : 21627
  • بازدید کلی : 26402
  • کدهای اختصاصی